اینکه آدم یادش بره چه جوری وب لاگ می نویسن ... اینکه آدم یه جا نداشته باشه بلند و محترمانه فکرهاش رو داد بزنه ... اینکه آدم حالش گرفته باشه از اوضاع و احوالش و وب لاگ نداشته باشه ... اینکه آدم وقتی هم وب لاگ داره حالش بهم می خوره از چرت و پرت نوشتن تو اون ... اینکه اونقدر کم می نویسی که بی اهمیت جلوه می کنه، بعد که ازت میگرن .... به فکر یه جای دیگه می اوفتی ... حتی تو فکر دات کام .... وب لاگ شاید خیلی حیاتی نباشه ولی به خدا وب لاگ خونم پائین اومده بود .... تو این مدت کمتر وب لاگ خوندم بیشتر فکر کردم ...ولی وب لاگ های جدید خوب پیدا کردم ... حتی تو بی مرامی و بی معرفتی کمتر سر به دوستای قدیمی زدم ... نمیدونم شاید بیشتر فکر کردم پس ... الان چون وب لاگ می نویسم پس هستم ."رنه هادی"
نفهمیدم از حس دوباره نوشتن تو وب لاگ چی گفتم....شرمنده
بلاگ اسکای بالاخره برگشت
سلام
هادی جان بنویس که من منتظر برگشتنت بودم
موفق باشی
سلام ... استاد خودمون ... راستی ما هم وبلاگ مینویسیم پس ما هم هستیم !! نه ؟؟!
زت زیاد
سلام هادی جان. خوشحالم برگشتی. زود باش بنویس که خیلی عقب افتادی. . به بچه های اصفهان سلام برسان.
سلام بازگشت دوباره مبارک امیدوارم هیچوقت بی وبلاگ نشی...
ما نیز نفسی میکشیم